70,000 10%
63,000 تومان

ماه بر فراز آبادی

امتیاز : 5
رمان نوجوان
روح الله درویشی
144 صفحه
  • کدکالا:
اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آدرس کوتاه شده‌ی صفحه:
از 1 رای

روزها وشب‌های آبادی را هیچ وقت فرامـوش نمی‌کنـم. شب‌هایی که ماه بر فراز آبادی می‌رسید. و من هرشب با مهتاب حرف می‌زدم در آسمان آبادی... و چه شب‌هـای مهتـابی زیبایی بود. مخصوصاً آن شب‌هایی که سر خرمنگاه بودیم. و تا خود سحر و نماز صبح کار می‌کردیم. و... جاده را نگاهی می‌کنم. وانتی از جنوب به سمت شمال می‌آید. و به طـرف شهـر می‌رود. حس می‌کنـم و می‌دانم اگر دست بلند کنم.  ماشین می‌ایستد و من دیگر باید... بغض به گلویم می‌نشیند. دوست ندارم و دستم بلند نمی‌شود که تکانش بدهم و ماشین را نگه دارم. وانت می‌آید و می‌آید... و بچه‌ها به اجبار نگهش می‌دارند. دلم می‌گیرد بغضم بیشتر می‌شود. دوست ندارم، قدم بردارم و سوار ماشین بشوم... ولـی چاره‌ای نیست. رحمان می‌پرد توی بغلم و می‌بوسدم، دیگر بچه‌ها هم همین‌طور. رحمان می‌گوید: «غصه مخور پسرعمه» به قول دایی فضل‌الله جون به اسم الله سوار شو.  بازم می‌آیی... ناخواسته و بی‌میل با بسم الله سوار بر عقب وانت می‌شوم.  یک‌مرتبه بغضم می‌ترکد و بلند بلند گریه می‌کنم.  اشک‌هایم سرازیر. بچه‌ها خنده برلبانشان می‌آید. - بچه‌ها... پیام رو ببین... گریه می‌کنه! - هی... گریه نکن بچه شهری... چرا گریه می‌کنی تو!!! 

بازخوردها
    ارسال نظر
    (بعد از تائید مدیر منتشر خواهد شد)
    • - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
    • - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
    • - لطفا فارسی بنویسید.
    • - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
    • - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد